شهید محمدجواد حسن زاده

شهید محمدجواد حسن زاده

شرح حال شهید محمدجواد حسن زاده وشهیدانی که براثربمب شیمیایی درسالهای دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شهید محمدجواد حسن زاده

شهید محمدجواد حسن زاده

شرح حال شهید محمدجواد حسن زاده وشهیدانی که براثربمب شیمیایی درسالهای دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

خصوصیات شهید حسن زاده اززبان همسر بزرگوار ایشان

                                                       ان الله مع الصابرین                    


*همسر شهید حسن زاده در مورد ایشان می فرمایند : 

در زندگی خانوادگی یکی از خصوصیات برجسته ایشان گذشت بود و همیشه در مورد مسائلی که پیش می آمد کوتاه می آمدند و گذشت می کردند و گاهی اوقات اگر در منزل حرفی پیش می آمد یا عصبانی می شدند فوراً از منزل می رفتند بیرون و بعد از ده دقیقه وقتی به منزل می آمدند انگار نه انگار که مسئله ای بوده یا صحبتی بوده .

خصوصیت دیگر ایشان احترامی بود که به مادرشان می گذاشتند و همیشه می گفتند من اگر روزی از دنیا بروم فقط مادرم از من راضی باشد و می گفتند من از موقعی که علی به دنیا آمده تازه احساس پدر و مادر به فرزند را فهمیدم و معنای دوست داشتن را تازه فهمیدم و تازه درک می کنم قربان صدقه مادر یعنی چه ؟

ایشان در منزل اصلاً بهانه گیر نبودند و همیشه هر چیزی را که می دید خوبیش را بازگو می کرد مثلاً غذایی را که می خوردند شاید هزار نوع عیب را هم داشت ولی ایشان خوبی هایش را بازگو می کردند و به همین منوال در مورد اشخاص . 

* کمی در مورد شغل معلمی ایشان بفرمایید :

ایشان زندگیشان با این شغل آمیخته شده بود یعنی وقتی که می آمدند خانه از در که وارد می شدند شروع می کردند به صحبت در مورد مدرسه و با چنان هیجانی تعریف می کردند که خدا می داند و بارها به بنده می گفتند که من به ایشان معترض بودم که چرا ایندر دیر به منزل می آیند و ایشان می گفتند : من در مدرسه احساس آرامش می کنم و اصلاً متوجه گذش زمان نمی شوم .

و هر سال تابستان که می شد عزا می گرفتند که مجبور بودند ساعات کمتری در مدرسه باشند 

*لطفا کمی در مورد شهید مشرفی صحبت کنید ؟

خوب البته ایشان در مورد شهید مشرفی خیلی چیزها تعریف کرده اما یک خاطره ای است که بسیار جالب است یک بار تعریف می کردند که یک شب ما در منزل نشسته بودیم و ساعت 11یا 12شب بود دلم عجیب هوای شهید مشرفی را کرده بود با خود گفتم می روم اگر برق منزلشان روشن بود زنگ می زنم و ...

از در منزل آمدم بیرون و چند قدم جلو تر نرفته بودم که دیدم آقای مشرفی از سرکوچه می آیند و فهمیدیم ایشان هم مثل من ...

بله اینها تا این حد دلهایشان به هم نزدیک بود و بعضی اوقات که ما می رفتیم سر خاک آقای مشرفی همیشه ضجه می زد ومی گفت :

جقدر دلم خوش بود که این قبر خالی کنار شما مال من است و یک روزی من را می آورند و کنار شما خاک می کنند و هر موقع می رفتیم اونجا می گفتند من احساس می کنم اینجا یک قطعه از بهشت است .

*خوب دوست داریم شما جمله آخر را با خود ایشان صحبت کنید :

ما را شفاعت کند دلمان می خواهد اونجا هم با ایشان باشیم .

نظرات 3 + ارسال نظر
ابوالفضل شنبه 2 اسفند 1393 ساعت 13:35

دلتنگش هستم

سید پنج‌شنبه 17 مهر 1393 ساعت 13:36

دلم تنگ است
دلم برای دیدنش تنگ است
کی رخ مینماید
نمیدانم .........................
دم شما گرم . ایولله .
هیچ موقع نشد با رفقا یاد اقاجواد باشیم و نخندیم .
ولی حیف . نامرد زود پیچید به بازی . به قول یکی از معلما اون روز شهادت اقا جواد میگفت : بابا این سرکارتون گذاشته . همین گوله گوشا قایم شده . راس میگفت اگه مریضیشو نمیدیدیم باورمون نمیشد .
بقیه اش بماند واسه بعدا
شادی اقا جواد صلوات برفس

سلام سید جان ممنونم ازلطف شما با شهدا تا شهادت

لباس خاکی شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 14:30 http://lebaskhaki313.blogfa.com/

اعــوذ بـالله مـن نفســی . . . ◣

√ نفــس آدمـی تـا بـه کجــا می تـوانــد سـرکش شــود،
. . . بـه جایـی رسـد که شمشیــر بـر فـرق بزرگتــریـن معجــزه عالــم هستــی زنــد؟!

┘◄ "ابـن ملجــم" عجــب نــام تشــویـش آوری است . . .
که هر بــار تکــرار ایـن نــام ،
سیــر نــزولـی آدمـی را از اوج عــزت تـا حضیــض ذلــت بــه رخ مـی کشـــد.

• اعــوذ بـالله مـن نفســی . . .
• اعــوذ بـالله مـن نفســی . . .
• اعــوذ بـالله مـن نفســی . . .

خدا قوت ما رو هم با نام وبلاگمان لینک کنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.