شهید محمدجواد حسن زاده

شهید محمدجواد حسن زاده

شرح حال شهید محمدجواد حسن زاده وشهیدانی که براثربمب شیمیایی درسالهای دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شهید محمدجواد حسن زاده

شهید محمدجواد حسن زاده

شرح حال شهید محمدجواد حسن زاده وشهیدانی که براثربمب شیمیایی درسالهای دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

ازجبهه رفتن تالحظه زیبای شهادت

                                                  السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده

حدوداً سال 65 بود جواد متولد 1348 بود و در آن زمان هنوز برای اعزام به جبهه به سن قانونی نرسیده بود لذا با شناسنامه و مدرک برادرش حمید به جبهه رفت در مورد اینکه چه زمانی مجروح شد چیز مشخصی نمی توان گفت چرا که , استنشاق گاز شیمیایی مثل اصابت ترکش و گلوله و ... اثری باقی نمی گذارد و حتی ممکن است خود فرد هم نفهمد که چه شده , لذا دقیقاً نمی توان گفت که چه زمانی مجروح شده است .

جواد در لشگر 27محمد رسول الله بود و ظاهراً بعد از مجروحیتش به بیمارستان تبریز منتقل شده بود اما چون خودش احساس کرده بود که حالش بهتر است از بیمارستان فرار کرده و به جبهه برگشته بود احتمالاً شیمیایی شدنش به ان زمان بر می گردد در حالی که هیچ کس نمی دانست که او شیمیایی شده است و هیچ پرونده ای از آن زمان نیست .

از اردیبهشت 78 کمردردهایش شروع شد ولی نمی دانست که اینها نشانه های بیماریش است لذا خیلی جدی نمی گرفت محرم 78 مراسم ظهر عاشورا را خواند و به شام قریبان نرسید و زمین گیر شد دکتر تشخیص سرطان خون داد  و بستریش کرد دکتر گفته بود شیمی درمانی تیری است در تاریکی با این حال هر تلاشی میکردند که جواد بهبود پیدا کند با همه اینها کل بیماری تا شهادتش تقریباً دو ماه طول کشید .روحیه اش خیلی خوب بود واقعاً با این قضیه کنار آمده بود و مثل همیشه شوخی می کرد اصلا با قبل از بیماریش تفاوتی نکرده بود .

 

 شب آخر حالش خیلی بد بود نفسش به سختی بالا می آمد و نمی توانست حرف بزند نزدیک صبح (78/4/12)   حالش دگرگون شد و روی برگه نوشت زخم مدینه و با اشاره به برادرش  که از ایشان مراقبت می کرد فهماند دو نفر اینجا هستند تو هم می بینی ! دستانش را بلند کرد و نیم خیز شده بود چشمانش از فرط شادی باز شده بود ،برادرش آقای حمید حسن زاده  می فرمایند : نمی فهمیدم چه می گوید چند ثانیه ای در همین وضع بود و بعد آرام شد ضربان قلب و تنفسش به حالت عادی برگشت و شروع کرد به نماز خواندن، من خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم مانیتور یک خط صاف ممتد را نشان مید هد باورم نمی شد که جواد به این آرامی و راحتی رفته باشد .

.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 10:56

سلامممم ممنون از وبلاگتون

سلام وظیفه است .ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.